Monthly summary

  • ۲۲:۲۲

We went through hardships together to live happily

01.3__🌞📚


I experienced some peace and started a new chapter

01.4__🌿🏞️


And full of despair

01.5__🖤⛓️


Hi university

01.6__🎓🐥


With the PEOPLE

01.07__🫂❤‍🩹

اهمیت:)

  • ۰۱:۳۵

خیلی وقته به این نتیجه رسیدم اهمیت دادن توی خانواده ها هیچوقت به زبون نمیاد.. ولی همیشه بهت ثابت میشه

مثل وقتی که مریضم و مامان نصف شب دستشو میذاره رو سرم

مثل وقتی که بابام همه مسیرای دانشگاهای مختلفو چک کرد که برای رفت و امد سختم نباشه

مثل وقتی که داداشم میدید هوا گرمه فرماندشونو میپیچوند تا برسونتم مدرسه

مثل وقتی که عصبیم همسرم زمین و زمانو بهم میدوزه تا بخندونتم هرچقدر هم که فوشش بدم 

مثل وقتی که مامانبزرگ همه زورشو میزد تا صبحونه باب میلم باشه

مثل وقتی که تو جمع گفتم خودکارای کشورای مختلفو جمع میکنم و از اون روز به بعد شوهر خالم هر سفر خارجی که میرفت برام خودکار میاورد

مثل وقتای که زنداییم غذایی که قارچ داره رو یکوچولو جداگونه بدون قارچ میپزه

مثل وقتی که سردرد داشتم و عمم گفت صدای باندو کم کنین

مثل وقتی که دوستام گاز نوشابمو در کردن

مثل وقتی که دبیرمون از دوستم پرسیده بود هنوزم شعر مینویسم؟

مثل وقتی که مربیم دید خیس عرقم گفت برم پایین دست و صورتمو بشورم

مثل وقتی که کسی که باهاش بد تا کردم دید حالم بده تنهام نذاشت

مثل وقتی..

هیچکدومشون نگفتن بخاطر تو.. هیچکدوم نگفتن برامون مهمی

ولی همشون ثابت شده بهم:)

Gahi mood

  • ۰۶:۱۶

اوکی، ولی قرار نبود تو این سن دلم برا بچگیم تنگ بشه..

ولی من میگم هنوز مردونگی هست

  • ۱۲:۳۳

اون اقا رو میبینین؟

یه پسر جوون بود شاید 22-23 ساله راننده بهش گفت صندلی کناری من بشینه..

ولی اون کلی بحث کرد باهاش تهش خیلی جمع و جور نشست سرشم انداخت پایین 

وقتی اتوبوس حرکت کرد و دید صندلی جلویی خالیه رفت اونجا نشست بغلشم دوتا مرد بودن..

نمیدونم دلیلش این بوده یا نه ولی حس خوبی بهم دست داد.. 

اینکه یه پسر جوون انقدر مردونگی داشته باشه که بخاطر راحتی دو تا دختر جوون کنارشون نشینه:))

قشنگ نیس؟؟

Book History 📚

  • ۱۰:۱۰

و وقتی به مرور میرسیم..

انقدر تمیز😂😬

 

پ.ن: لا به لای کتابا از دو سال پیش یچیزایی پیدا کردم..

نمیدونم چرا نوشته بودم یا حتی کشیده بودم..

ولی میدونم حس خوبی داشتم اونموقع،

از بودن کنار یسری ادما:)

 

-بماند به یادگار از اخرین هفته-

زیبا بود..🤍🥲

  • ۱۵:۵۳

 

نیو سریالی که میبینم خیلی..🥲

+چارشنبه سوری نزدیکه فقط میتونم بگم با جنبه باشین و خودتونو نسوزونین

++یه جشن دیگم هس اخر هفته.. که فکر نکنم شما داشته باشین.. مثل هالوین خارجیاس ولی از نوع عربش😅 شاید یه پست گذاشتم بدونین تو ایران چه مراسمای باحالی هس.. ینی هیچوقت دلتون نخواسته هالوین داشته باشین؟

 

Calimba

  • ۰۶:۳۹

 

+میتونین حدس بزنین چی میزنم؟

 

«ارامش الانمو بهت مدیونم ابر من☁️😁»

گمشده؟!

  • ۱۶:۱۴

تلفن زنگ میزد ,بهش گفتم تو جواب میدی یا من؟خندید..

گوشی رو برداشتم.. 

صدای یه مرد بود ازم خواست اسم و سن و نشونی های گمشده ام رو بگم..

همش 17 سالش بود که گمش کردم..

یه بهار بود، ساعت سه و نیم صبح، تیشرت قهوه ای داشت.. داشتیم با هم حرف میزدیم، براش قرآن میخوندم:)

صدای مسیج گوشیم اومد.. نگاهم چرخید سمتش.. دیگه نبود..

پرسید اسمش چی بود؟ -عطیه

اسم شما چیه؟ -عطیه

هنوز مکالمه تموم نشده بود که یه دست تلفن رو قطع کرد

گریه میکرد

دستم رو گرفت : عطیه بریم، دلم داره میترکه..

 

 

 

بعدا نوشت: حدود سه ماه از نوشتن این دلنوشت میگذره و پیداش کردم.. گم نشده بود فقط نمیدونست بازی خیلی وقته تموم شده و باید بیاد بیرون...

«اقا فرشته مرسی که بهش گفتی🥺❤️»

پ.ن: میدونم میدونم از استوری ها خسته شدین اومدم پست خوشگلتر بزارم ایشالا که مورد پسنده🙂

و یه موزیک؟

 

 

Designed By Erfan Powered by Bayan