Story 8

  • ۰۹:۵۲

Stay where your heart

Find pease

Right next to you

:)♡

 

 

Thank_you_for_changing_my_world#

Story 7

  • ۱۳:۳۳

شاملو میگه: 

تورا دوست دارم؛

و این دوست داشتن،

حقیقتی است که مرا

به زندگی دلبسته میکند..!

❤️:)

 

#روزای_خوب

Mabye story again

  • ۲۱:۱۸

I miss you

?!Do you not get that

 

Miss_you#

Story 5

  • ۱۱:۴۶

افسانه ها دروغ میگن..

وقتی خوابت نمیبره هیچکس بهت فکر نمیکنه..

این تویی که یه درد بزرگ توی قلبت داری که مغزتو هم از کار انداخته و اجازه استراحت بهش نمیده..

تا صبح خاطرات از مغزت سر باز میزنن و مغزت دیگه 

Story4

  • ۰۳:۲۱

Age mn behesht bashm

V sdat az jahanm biad

Mn barmigrdm..

 

Shayad_bashe_farda_dir#

Story 3

  • ۱۷:۴۴

روز محشر به خدا خواهم گفت:

آن که از من تو گرفتی همه ی جانم بود..

 

mood#

Story

  • ۰۷:۵۵

خوشحال بود..

خیلی خوشحال بود..

معشوقه اش دوستش داشت.. انقدر دوستش داشت که الان مشغول صاف کردن اسفالت کوچه شان بود، که مبادا زمین بخورد.

در قلب کوچکش بخاطر این نگرانی های گاه و بیگاه معشوقش غوغایی بود.

همینکه فهمید کار معشوقش با اسفالت کوچه تمام شده دوان دوان به ان سمت رفت و معشوقش را در اغوش کشید.

قلبش به لرز شیرینی افتاد.. اولین بار بود تجربه اش میکرد. دستهای کوچکی که دورش حلقه شده بود و صدای خنده ریزش. 

بهشت دنیا را پیدا کرده بود و قصد دل کندن نداشت..

مگر میتوانست از اغوشی که ماه ها انتظارش را کشیده بگذرد؟

اما معشوقش بالاخره جدا شد و دستانش را در دست گرفت و ارام گفت: باید برم فقط اومده بودم اینجارو درست کنم، مراقب خودت نیستی زمین میخوری..

اما نمیخواست از معشوقش جدا شود.. او را میخواست.. برای همیشه.. و در هر لحظه

***

چشمانش را باز کرد.. معشوقه اش را ندید فورا بلند شد و پرده را کنار زد.

اسفالت کوچه شان صاف بود و خبری نبود..

اما چرا هنوز گرمش بود.. لبخندی زد و دوباره چشمانش را بست و پس از چند لحظه باز کرد.

انتظار داشت دوباره در اغوش معشوقش باشد.. اما خبری نبود

از ان روز به بعد.. هر روز ارزو میکرد اسفالت کوچه شان خراب شود:)

 

 

+برگرفته شده از خوابی احمقانه😐

Designed By Erfan Powered by Bayan