And he became the reason for my laughter
- ۲۳۶
We went through hardships together to live happily
01.3__🌞📚
I experienced some peace and started a new chapter
01.4__🌿🏞️
And full of despair
01.5__🖤⛓️
Hi university
01.6__🎓🐥
With the PEOPLE
01.07__🫂❤🩹
خب شاید باورش برای خودمم خیلی سخت باشه که 2 سال و 4 ماه و 20 روز از روزی که باهات اشنا شدم میگذره و فقط خدا میدونه چقدر دلتنگ اون روزام و کی باورش میشه توی یه سال اخیر شاید کمتر از یه ساعت باهم حرف زده باشیم.. اونم من و تویی که کل روزامون کنار هم بودن:)
از اخرین باری که کلوچه صدات زدم خیلی میگذره.. اصلا نمیدونم قراره این پستو ببینی یا نه ولی میخوام بدونی خیلی عاشقتم و هیچوقت فراموشت نکردم.. فقط میدونی ما توی یه نقطه های بدی از زندگی هم بودیم و یاداور خاطرات تلخ.. نمیگم اینکه دوریم به نفعمونه ولی فراموش کردن برامون اسون تر شد.. نمیدونم کجایی چیکار میکنی.. بهت گفتم بهم مسیج بدی و خب بهت حق میدم اگه نخوای باهام حرف بزنی
خواستم بگم تو هنوزم برام مثل قبلی و اینکه یه مادر هیچوقت نمیتونه بچشو یادش بره و بهش فکر نکنه..
وایت بر من امیدوارم از اون حصاری که دور خودت پیچیده بودی بیرون اومده باشی و امسال با هم دانشگاهیات روزای خوبی بگذرونی و انقد از جمعای دوستانه نترسی..
و البته امیدوارم یکی که لیاقتت رو داشته باشه جامو گرفته باشه
یادت نره غذاتو هم مثل بچه ادم بخوری.. دو سه قاشق نداریما😬
خیلی وقته به این نتیجه رسیدم اهمیت دادن توی خانواده ها هیچوقت به زبون نمیاد.. ولی همیشه بهت ثابت میشه
مثل وقتی که مریضم و مامان نصف شب دستشو میذاره رو سرم
مثل وقتی که بابام همه مسیرای دانشگاهای مختلفو چک کرد که برای رفت و امد سختم نباشه
مثل وقتی که داداشم میدید هوا گرمه فرماندشونو میپیچوند تا برسونتم مدرسه
مثل وقتی که عصبیم همسرم زمین و زمانو بهم میدوزه تا بخندونتم هرچقدر هم که فوشش بدم
مثل وقتی که مامانبزرگ همه زورشو میزد تا صبحونه باب میلم باشه
مثل وقتی که تو جمع گفتم خودکارای کشورای مختلفو جمع میکنم و از اون روز به بعد شوهر خالم هر سفر خارجی که میرفت برام خودکار میاورد
مثل وقتای که زنداییم غذایی که قارچ داره رو یکوچولو جداگونه بدون قارچ میپزه
مثل وقتی که سردرد داشتم و عمم گفت صدای باندو کم کنین
مثل وقتی که دوستام گاز نوشابمو در کردن
مثل وقتی که دبیرمون از دوستم پرسیده بود هنوزم شعر مینویسم؟
مثل وقتی که مربیم دید خیس عرقم گفت برم پایین دست و صورتمو بشورم
مثل وقتی که کسی که باهاش بد تا کردم دید حالم بده تنهام نذاشت
مثل وقتی..
هیچکدومشون نگفتن بخاطر تو.. هیچکدوم نگفتن برامون مهمی
ولی همشون ثابت شده بهم:)
چه شب هایی که باهات گریه نکردم و
امشب باید برای تو زار بزنم..
هنوزم باورش برام سخته.. من با تو از خیلی چیزا گذشتم و..
نمیدونم.. نمیدونم
روحت شاد انگیزه زندگی من🖤
من پی گمشده ام امده ام
ارغوانم را میخواهم..
اون اقا رو میبینین؟
یه پسر جوون بود شاید 22-23 ساله راننده بهش گفت صندلی کناری من بشینه..
ولی اون کلی بحث کرد باهاش تهش خیلی جمع و جور نشست سرشم انداخت پایین
وقتی اتوبوس حرکت کرد و دید صندلی جلویی خالیه رفت اونجا نشست بغلشم دوتا مرد بودن..
نمیدونم دلیلش این بوده یا نه ولی حس خوبی بهم دست داد..
اینکه یه پسر جوون انقدر مردونگی داشته باشه که بخاطر راحتی دو تا دختر جوون کنارشون نشینه:))
قشنگ نیس؟؟
و وقتی به مرور میرسیم..
انقدر تمیز😂😬
پ.ن: لا به لای کتابا از دو سال پیش یچیزایی پیدا کردم..
نمیدونم چرا نوشته بودم یا حتی کشیده بودم..
ولی میدونم حس خوبی داشتم اونموقع،
از بودن کنار یسری ادما:)
-بماند به یادگار از اخرین هفته-
منم دلم برات تنگ شده ۹۹ بود اون موقع ها نه؟